معنی اندوه و مشقت

حل جدول

اندوه و مشقت

کرب


مشقت

سختی و دشواری

آزار، بلا، تعب، رنج، زحمت، سختی، عنا، عنت، محنت، مرارت

سختی، رنج، محنت


مشقت و زحمت

رنج


مشقت و محنت

رن

لغت نامه دهخدا

مشقت

مشقت. [م َ ش َق ْ ق َ](ع اِمص، اِ) سختی. دشواری. تعب. رنج. ج، مشقات.(یادداشت دهخدا). زحمت و مرارت و محنت و کفا و رنج و آزار و جهد و کوشش و درد و اندوه و آسیب و نکبت ومصیبت و سختی و بدبختی.(ناظم الاطباء):
تنت گور است و پا الحد دلت تابوت و جان مرده
فراغت روضه ٔ خرم مشقت دوزخ نیران.
ناصرخسرو.
چه مضرت آن هم به احکام شریعت پیوندد و هم خواص و عوام امت در این به رنج و مشقت کلی افتد.(کلیله و دمنه). آنگاه بر زبان راند که اگر من در این خدمت مشقتی تحمل کردم...(کلیله و دمنه). سنگی گرانتر بتحمل مشقت فراوان از زمین بر کتف توان نهاد.(کلیله و دمنه).
ور او به راحت و من در مشقتم چه عجب
که هم زمین بود آسوده و فلک دروا.
خاقانی.
مجنون ز مشقت جدایی
کردی همه شب غزلسرایی.
نظامی.
مجنون مشقت آزموده
دل کاشته و جگردروده.
نظامی.
بمیر تا برهی ای حسود کین رنجیست
که از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست.
سعدی.
یکی از صلحای لبنان... طهارت همی ساخت پایش لغزید و به حوض درافتاد و به مشقت از آن جایگه رهائی یافت.(گلستان).
نبینی که سختی به غایت رسید
مشقت به حد نهایت رسید.
(بوستان).
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر بزور بازو نان خوردی.باری این توانگر گفت درویش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی.(گلستان، کلیات چ مصفا ص 36).


بی مشقت

بی مشقت. [م َ ش َق ْ ق َ] (ص مرکب) (از: بی + مشقت) بدون زحمت و محنت. (ناظم الاطباء). رجوع به مشقت شود.


اندوه

اندوه. [اَه ْ] (اِ) گرفتگی دل. دلگیری. (برهان قاطع). غم و گرفتگی دل. (آنندراج). غم وکرب و حزن و آزردگی. (ناظم الاطباء). غمه. (ترجمان القرآن جرجانی) (منتهی الارب). شجن. (دهار). غم. ترح. فقر. وحشت. کل ّ. ضجره. کأب. کآبه. کأبه. معطاء. ضره. وله. طرب. فاجعه. جوی. (از منتهی الارب). حَزَن تیمار. گرم. غمگنی. غمگینی. خدوک. نژندی. بهر. یتم. کمد. هم. وجد. ملال. بلبال. سدم. شجب. شجو. مساءه. حوب. حوبه. حیبه. کربت. بث. (یادداشت مؤلف). غیش. سوء. وکه. زله. غصه. (از یادداشتهای لغت نامه):
معذورم دارید کم اندوه و غیش است
اندوه و غیش من از آن جعد وغیش است.
رودکی.
ز اندوه باشد رخ مرد زرد
برامش فزاید تن رادمرد.
فردوسی.
مرا زین همه ویژه اندوه تست
که بیداردل بادی و تندرست.
فردوسی.
بدو گفت شاه ای گو نامجوی
از این رزم اندوهت آمد بروی.
فردوسی.
بدین شادکامی کنون می خوریم
بمی جان اندوه را بشکریم.
فردوسی.
لیکن گزندگی سوزش فراق و الم هجران بار آورده است جهت امیرالمؤمنین دریغ و درد و اندوه و غم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
بود بیش اندوه مرد از دوتن
ز فرزند نادان وناپاک زن.
اسدی.
اندیشه چو دانش است می باید داشت
اندوه چو روزی است می باید خورد.
ابوالفرج رونی.
...که سور آن از شیون قاصر است و اندوه آن بر شادی راجح. (کلیله و دمنه). پس از بلوغ غم و مال فرزند و اندوه درمیان آید. (کلیله و دمنه).
در ظلمت حال خاطر، اندوه
بانور خیال او گسارد.
خاقانی.
صفیر مرغ و نوشانوش ساقی
ز دلها برده اندوه فراقی.
نظامی.
هرکه را خوش نیست با اندوه تو
جان او از ذوق عشق آگاه نیست.
عطار (دیوان ص 85).
تا دل از دست بیفتاد از تو
تن باندوه فرو داد از تو.
عطار.
بی غم و انده به زهد و علم و بفضلیم
نی چو تو باندوه مال و جاه و جلالیم.
ناصرخسرو.
- به اندوه، باغم. غمگین.
- بی اندوه، بی غم. آنکه اندوهی ندارد. || تأسف. (لغت ابوالفضل بیهقی). اسف: آه از ورود این شعوب که دلهای جهانیان را شعوب اندوه و سوکواری ساخت. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || نفرت و کراهت. (ناظم الاطباء). ج، اندوه ها. اندوهان. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
اندوه از درهای بزرگ بیشتر درآید. (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 298). و رجوع به اندوه شود.

فرهنگ معین

مشقت

(مَ شَ قَّ) [ع. مشقه] (اِ.) زحمت، رنج. ج. مشاق، مشقات.

فرهنگ عمید

مشقت

سختی، رنج، محنت،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مشقت

رنج

مترادف و متضاد زبان فارسی

مشقت

آزار، بلا، تعب، رنج، زحمت، سختی، عنا، عنت، محنت، مرارت،
(متضاد) آسایش، آسودگی، استراحت

کلمات بیگانه به فارسی

مشقت

رنج

فرهنگ فارسی هوشیار

مشقت

دشواری، رنج، سختی، تعب

معادل ابجد

اندوه و مشقت

912

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری